سرنوشت نوبل انیشتن

1- تا حالا به این توجه کرده این که در حیوانات مختلف ریتم زندگی فرق می کند؟ مثلا یک زنبور عسل که در هرثانیه چندین بار بال می زنه، ریتم زندگی تندی داره. ولی برای یک لاک پشت یا پروانه یا کرمی که از آن پروانه تولید میشه ریتم زندگی فرق می کنه. آدمها هم همینطورن. بعضی  ها کند کار می کنند، با حوصله و تامل زیاد،این افراد معمولا وقت کم میارن؛ برخی برعکس خیلی فرز هستند. عموما این افراد وقت زیاد میارن و نمیدونن چه جوری وقتشون را تلف کنند! 

اگه زن و شوهر از نظر ریتم زندگی هم به هم بخورن خیلی بهتره. بعضی وقتها برای یک آدم فرز صبر کردن پای یک آدم کند غیر قابل تحمله!
2- استاد فیزیک ما توی دانشگاه می گفت: می دونید انیشتن بعد از گرفتن جایزه نوبل با جایزه ش چکار کرد؟ انیشتن جایزه ش را فروخت تا مهریه خانمش را بپردازه و از دستش خلاص بشه!!
البته این را من نگفتم استاد ما می گفت!  ولی اگه بخواهیم موضوع را آنالیز کنیم علت این کار انیشتن  احتمالا به خاطر این بوده که از نظر سطح هوشی و نیز از نظر نوع علاقمندیهای فکری، بین انیشتن و زنش سازگاری خوبی وجود نداشته. نمی گویم انطباق چون هیچ دو نفری علاقمندیهایشان با هم انطباق نداره ولی دست کم می تونه نزدیک باشه. مثلا اگه مرد به علم علاقه داشته باشه و زن به موسیقی این دو تا آدم توی یک خونه نمی تونن زندگی کنند.چون برای ادمی که به علم علاقه داره سکوت نیازه و برای آدم علاقمند به موسیقی، یک خونه با دیوارهای اکوستیکی!
موضوع تفاوت در سطح هوشی هم مهمه.وقتی مردی احساس کنه که زنش خیلی خنگه (و یا برعکس) اونوقت مرد در ایجاد رابطه با زنش دچار مشکل می شه. هر وقت میخواد در مورد موضوعی با همسرش مشورت کنه بی درنگ تو ذهنش با خودش می گه: این که هیچی حالیش نیست! این نوع فکر کردن درمورد شریک زندگی حس خیلی بدی ایجاد می کنه. و رابطه انسانی بین زن و شوهر را به یک رابطه برده وار تبدیل می کنه. اینه که در موقع خواستگاری بد نیست که افراد به این موضوع ها هم توجه داشته باشند.

نظرات 6 + ارسال نظر
زندگی با ریاضیات سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://natanz-riazi.persianblog.ir/

سلام
از اینکه به وبلاگم سری زدی ممنونم.
سال نو بر شما هم مبارک
موفق باشید

شازده خانوم سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ

به استادتون بگو خارجی ها مهریه ندارن.

این استعاره بود زیاد جدی نگیر!

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ

مهرداد عزیز سلام،
مطلب جالبی بود.. ممنون از این که نقطه تظرات خوبی رو اینجا یادآوری می کنی.. و دیگه این که از کامنتای پرلطفت هم ممنونم. راستش اینه که آقا خوبه اصلا تجربه مغازه داری نداره، قبلا مسوول فروش یه شرکت بوده و خودش می گفت که این کار منو خسته و عصبی می کرد و الان آرامش دارم. اما حرف شما دقیقا درسته، درباره این موضوع حتی اگه من نخوام هم اونقدر این رابطه داره با آرامش و یواش یواش جلو می ره که فکر کنم همه چیز اول مشخص می شه و بعد به تصمیم ما برمی گرده، و مهم ترین چیز هم سن اونه که من فکر کنم کمتر از سن منه. البته فکر کنم باید یکی از دوستان رو برای یه سری اطلاعات مامور کنم... یه کسی هست که این کار رو برام بکنه، اما فعلا باز هم دارم صبوری می کنم. چون می ترسم که اشتباه کنم..
از شما خیلی ممنونم به خاطر لطفت.. باز هم راهنماییم کن. خوشحال می شم.

خواهش می کنم. امیدوارم که این نکات کمکی هر چند کوچیک برای شما باشه.

هاD پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ق.ظ http://gereh-koor.blogfa.com

این نکات خیلی خوبه که یادآوری میشه . برای کسانی که خیلی سرشون شلوغه یا غافلن لازمه که مرور بشه . مرسی

آریانا پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://http:/Areiana.blogsky.com

سلام
میبینم که تجربه های گرانبهایی در امر نه چندان زیبای خواستگاری داری
نوشته هاتو خوندم
جالب به نظر میرسن
راستی تعداد پست های هر صفحه رو بیشتر کن
با اجازتون شما رو می لینکیم
موفق باشی
یا حق!!

سپاس از پیشنهادتون

خانوم زیگزاگ پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:27 ب.ظ http://Daily.30n.ir

واقعن چه نکته‌های خوبی ور اینجا می‌نویسی... اگه همه بتونیم این نکته‌های به ظاهر کوچیک رو در نظر بگیریم دیگه آمار طلاقی وجود نداره...

سپاس از مهر شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد