حکایت نزول بلا

امروز صبح با صدای بلندگوی مسجد محل بیدار شدم. واعظ داشت مردم را به راه راست راهنمایی می کرد، من هم توفیق اجباری نصیبم شد که در رختخواب، از این منبر فیض ببرم!:

یک روز پیغمبر برای صرف غذا به خانه یک اعرابی دعوت شده بود. برای اعراب افتخاری بود که پیغمبر را برای صرف غذا دعوت کنند. پیغمبر نشسته بودند که دیدند پرنده ای که بر روی دیوار خانه آشیانه داشت، در حال تخم گذاشتن است. پرنده تخم گذاشت و ناگهان تخم از سر دیوار قل خورد و افتاد پایین ولی نشکست! پیغمبر تعجب کردند. سوال فرمودند. اعرابی عرض کرد: یا رسول الله در این خانه هیچ بلایی وارد نیست. خداوند متعال در این خانه تاکنون هیچ بلایی نازل نکرده است!

پیغمبر بلند شد و از خانه بیرون رفت. اعرابی عرض کرد: یا رسول الله چه شد؟ شما که هنوز غذا تناول نفرمودید!

حضرت فرمود: در خانه ای که بلا نباشد من غذا نمی خورم! در خانه ای که بلا نباشد یعنی خدا اهل آن را به حال خود رها کرده است و نظری به آن ندارد!     (عجـــب!! پس این که غربیهای کافر توی خوشی و رفاه دست و پا می زنن حکایتش اینه!)

خداوند متعال بلا را به اندازه ای نازل می کند که آدم توان تحمل آن را داشته باشد. یک روز محمـود دوانیقی (شاید هم منصور دوانیقی!)، بر منبری به مردم فخر می فروخت که: از وقتی که من آمده ام طاعون دیگر نابود شده است. مردی در بین مستمعین بلند شد و به مـحمود گفت: خداوند متعال همزمان دو بلا را بر سر این مردم نازل نکرده است. هم حکومت تو و هم طاعون!

در حالی که در رختخواب غلت می زدم با تعجب با خودم فکر می کردم: پس چرا در مورد ما خداوند متعال همه بلاها را با هم نازل کرده است؟!

نظرات 5 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://tayareh.blogsky.com

دوست عزیز سلام...
اینا که چیزی نیست یکی از همین آخوند ها توی تلوزیون داشت میگفت من مسافرتی رفته بودم با هواپیما رفتم به خلبان سلامی عرض کنم که به من گفت حاج آقا همین الان توی برزیل یه هواپیما سقوط کرد و من از بیسیم هواپیما شنیدم که علتش روشن بودن موبایل بوده که باعث شده ملخ هواپیما برعکس بچرخه....این آخوند محترم گاهی وقتا هم توی برنامه روز از نو صبح ها میاد و حرف میزنه...

راستی اگر نمیخواید خلبان هواپیمای شکاری بشید عینکی بودن مشکلی نیستا حتی دندونها رو هم خودشون براتون درست میکنن...

هرمان جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ http://hermanhese.blogfa.com

سلام
خیلی جالب بود احسنت
تو کشور ما این مدلیه...!!! بلا ش مدل جدیده

رویا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:03 ب.ظ http://ahoyekheyal.persianblog.ir

آخه خود خدا هم متوجه است پوستمون چقدر کلفته.
سلام .خوبید؟

آخوند زاده جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

با سلام
به قولی خلایق هر چه لایق - آقا مهرداد ما بیشتر از اینا حقمون نیست خودتم میدونی -
توی اداره ما اخه بازم دارم داغ میکنم آره توی اداره ما هر روز صبح که آخوند ادارمون حدیث روز رو میاره یا به اصطلاح کارمندا حدیث داغ دوست دارم همون جا خفش کنم ولی چه کنم نمیشه -آخه اونا نماینده خدا در روی زمین هستن در ثانی آقا مهرداد اگه اونا نباشن ما تو اداره دچار لغزش میشیم خودت که میدونی - هر روز میگه بهترین کار نماز اول وقته - فرداش میگه بهترین کار خدمت به خلقه - پس فرداش میگه بهترین کار احترام به پدر و مادره - پسلین فرداش میگه بهترین کار نماز شبه ؟؟؟؟؟
واقعا قاط زدم آقا مهرداد تو میتونی به من بگی بهترین کار آخرش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دختر نارنج و ترنج شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ب.ظ

چه باحال!!!!
البته برای ما احتمالا دلیلش این بوده که قدر عافیت ندونستیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد