استراتژی زندگی

جالبه که، در زمانی که ما هنوز به بلوغ فکری نرسیدیم، باید استراتژی زندگی خودمون را طراحی کنیم! وقتی وارد دبیرستان میشیم حدود 15 سالگی باید انتخاب کنیم که می خواهیم رشته علوم انسانی بخونیم یا تجربی یا ریاضی یا هنر! در آینده می خواهیم حقوقدان بشیم یا مهندس برق! پزشک بشیم یا نقاش یا کارگردان سینما! ورزشکار بشیم یا حسابدار!

عجب انتخابی! مادر یه چیز میگه، پدر یه چیز دیگه، برادر و خواهر، فامیل، دوست و ...

فلان همکلاسی که آدم ته دلش ازش حسادت میکنه، رفته رشته تجربی! می خواد دکتر بشه منم می خوام مثل اون بشم!

همه این حرفها توی کله آدم می چرخه. در عین بچگی ما راهمون را انتخاب می کنیم. حدود 10 سال بعد وقتی 25 سالمون شد شاید هم 20 سال بعد وقتی 35 سالمون شد، تازه می فهمیم چقدر اشتباه کردیم! اصلاً من علاقه ای به این رشته ندارم. ژنتیک من به رشته هنر می خوره!

به همین راحتی یک عمر تلف میشه!

در کشورهای پیشرفته جهان، دانش آموزان استعدادیابی می شوند. معلمان (مثل معلم ریاضی، معلم موسیقی، معلم نقاشی)، مربیان (مربی فوتبال، بسکتبال و ...) استعدادها را تشخیص می دهند و بچه ها را تشویق می کنند تا آن رشته را دنبال کنند. زمینه و امکانات هم که فراهم است. حتی در دانشگاهها رشته استعدادیابی وجود دارد. انشالله ما هم تا 100 سال دیگه چنین چیزهایی خواهیم داشت. حالا اگه هم نشد فوقش 200 سال دیگه.

تازه، این بخشی از انتخابهای ما در زندگی بود. این که در دانشگاه چه رشته ای را انتخاب کنیم. اینکه در دانشگاه چند ساله درسهامون را تمام کنیم. اینکه 2 سال بشینیم برای کنکور فوق لیسانس بخونیم یا بریم دنبال کار یا یک مهارت؟ کی ازدواج کنیم؟ و ده ها تصمیم بزرگ زندگی که حداقل 10 سال بعد می فهمیم انتخابمون درست بوده یا نه.